توصیف رمز گونه از رفتن به خواستگاری من

لاله قبلا به باغ رفته بود،از بوی خوش او مست شده بود

زنبق که آدم شناس بود از همان تعریف لاله پی به جمال و کمالش برده بود.

زنبق به شقایق گفت که نگران نباشد.اما شقایق نگران نبود چون یاد بلبل افتاده بود که گفته بود نگهداری می کند او را ...!

شقایق با خودش می گفت اگر او را ببیند باید دیگری را نبیند.به بلبل گفته بود که فقط یک بار به باغ می رود،اگر در باغ راهش نمی دهند بگوید که اصلا نرود.

اما در دلش آرامش عجیبی بود و شقایق همیشه فکر بلبل بود.

لاله خیلی پریشان بود و دلشوره داشت.لاله سالها منتظر همین لحظه بود زنبق اما خونسرد و آینده نگر نگاه به دور دست داشت.

نسیم آمد در جاده که می رفتند شقایق دوباره بیاد بلبل افتاده بود.او در آن لحظه می دانست بلبل هم به او فکر می کند .ل

اله وزنبق در راه صحبت از او می کردند.از افتابگردان از یاس...

وارد باغ شدند ،زنبق ،لاله و شقایق

آفتابگردان و یاس به استقبالشان آمده بودند .چه باغ زیبایی چه فضای معطری

وشقایق چه بر دل او می گذشت؟

آفتابگردان باشور و پر حرارت که از خورشید گرفته بود شروع به سخنرانی کرد از گل زیبای باغشان می گفت از زیبایی و بینایی او.

همه جا روشن بود پیام بلبل به شقایق رسیده بود.گل جلوه گر شد.فضای عطر وبهجت همه جا را گرفته بود.

بوی نرگس همه جا را پر کرده بود.

.

شقایق از بلبل تشکر می کرد.