ریشه و نسب امیه

بر فرض این که این جریان واقعیت داشته باشد و عبدشمس برادر هاشم باشد آیا ربطی به بنی امیه دارد؟ آیا بنی امیه قریشی هستند و امیه فرزند عبدشمس است؟ ظاهر مطلب بلکه واقع مطلب این است که هیچ ارتباطی بین عبدشمس و امیه نیست، امیه برده عبدشمس است و فرزند اونیست، این‌ها اساسا رومی بوده و عرب و قرشی نیستند، این مطلب در کتاب های استغاثه (متوفی 352)، الزام النواصب ابن صلاح بحرانی (قرن9) و مرحوم طبری شیعی در کامل بهائی و مرحوم اردبیلی در حدیقة الشیعه و مرحوم مجلسی در دوجای بحارالانوار و مرحوم کاشف الغطاء در جنة المأوی وشیخ عباس قمی در سفینةالبحار و قاضی شهید طباطبائی[که در تبریز به دست منافقین به شهادت رسید] آمده است. پس این مطلب از قرن 3 و 4 تا عصر حاضر قائل داشته که: امویین اصلا عرب نیستند و امیه هم فرزند عبد شمس نمی باشد بلکه برده عبدشمس است که از روم آمده است. اگربه نصی برخورد می‌کنیم که سفیانی نصرانی و در گردنش علامت صلیب وازروم است، چیز عجیبی نیست، زیرا «الشیء یرجع الی اصله»، و یا وقتی برخورد می‌کنیم به روایتی از امیرالمومنین که در مورد سفیانی می‌فرماید: «یخرج ابن آکلة الأکباد من الوادی الیابس، وهو رجل ربعة، وحش الوجه، ضخم الهامة…» چیز تازه‌ای نیست، شما در شرح حال خود ابوسفیان نگاه کنید «کان ربعة دحداحه» اری نسخه با اصل برابر است، سفیانی فرزند همین ابوسفیان است که پدر معاویه و یزید و عتبه است، سفیانی از فرزندان یزید (برادر معاویه) است، ما به حرف های خود آقایان استناد می‌کنیم که سفیانی چه کسی است و اعتقادات و ریشه او چه می‌باشد؟ پس محور دوم راجع به نسب امویین است. مولا امیرالمومنین7 نامه ای[نامه17 نهج البلاغه] برای معاویه می‌نویسد نامه رابه دقت مطالعه کنید.[1]

و حضرت ابوطالب نیز طی اشعاری می‌فرمایند:

قدیماً ابوهم کان عبداً لجدنا          امیة شهلا جاش بها البحر.

بیان علامه مجلسی در مورد نسب امیه:

علامه مجلسی در بحارالانوار ذیل عبارت «لا الصریح کاللصیق» نامه 17 نهج البلاغه امیرالمومنین7، بیان ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه را در این مورد نقل می‌کند و سپس خود علامه بیاناتی می‌فرمایند. اما بیان ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه:

«وأما قوله: ولا الصریح کاللصیق‌ای الصریح فی الاسلام الذی أسلم اعتقادا وإخلاصا لیس کاللصیق الذی أسلم خوفا من السیف أو رغبة فی الدنیا (صریح کسی است که از روی اعتقاد و اخلاص اسلام آورده ولی لصیق کسی است که از روی ترس از شمشیر و یا به خاطر منافع دنیوی اسلام آورده است.) [ابن ابی الحدید در این موضوع تمایلی به بنی امیه پیدا می‌کند هرچند نمی تواند خیلی به دفاع برآید]، علامه پس از نقل عبارت ابن ابی الحدید می‌فرمایند:

الظاهر أن قوله: «کاللصیق «إشارة إلى ما هو المشهور فی نسب معاویة کما سیأتی وقد بسط الکلام فی ذلک فی موضع آخر من هذا الشرح وتجاهل هنا حفظا لناموس معاویة.

وقد ذکر بعض علمائنا فی رسالة فی الإمامة أن أمیة لم یکن من صلب عبد شمس وإنما هو عبد من الروم فاستلحقه عبد شمس ونسبه إلى نفسه وکانت العرب فی الجاهلیة إذا کان لأحدهم عبد وأراد أن ینسبه إلى نفسه أعتقه وزوّجه کریمة من العرب فیلحق بنسبه قال: وبمثل ذلک نسب العوّام أبو الزبیر إلى خویلد فبنو أمیة قاطبة لیسوا من قریش وإنما لحقوا ولصقوا بهم قال: ویصدق ذلک قول أمیر المؤمنین7 جوابا عن کتابه وادعائه «إنا بنو عبد مناف «: «لیس المهاجر کالطلیق ولا الصریح کاللصیق «ولم یستطع معاویة إنکار ذلک انتهى»[2]

(لصیق اشاره به آنچه که مشهور در نسب معاویه است دارد، معاویه فرزند چه کسی است؟ فرزند ابوسفیان است و یا ابوسفیان یکی ازپدران معاویه است. و بعضی از علماء ما [طبق بیان رساله‌ای در امامت که همان کتاب الزام النواصب است] گفته اند که امیه فرزند عبد شمس نبود بلکه برده‌ای از روم بود که عبدشمس را به خودش ملحق کرد و روش عرب جاهلی این بود که اگر کسی برده‌ای داشت و در نظر داشت آن برده را به خود نسبت دهد ابتدا او را آزاد کرده و سپس دختری از عرب به او می‌داد و بعد او را به خودش ملحق می‌کرد، پس امیه به این طریق فرزند عبد شمس شد و مثل همین مورد عوام پدر زبیر بود، پس بنو امیه همه آنها از قریش نیستند بلکه بنی امیه را به این طریق به عرب چسباندند، و تایید این مطلب قول امیرالمومنین7 است که در جواب نامه ادعاهای معاویه بیان فرموده است، حضرت امیر7 در جواب ادعای معاویه که می‌گوید:«إنا بنو عبد مناف» می‌فرماید: «لیس المهاجر کالطلیق ولا الصریح کاللصیق» (تو به زور شناسنامه عربی گرفتی و بی جهت خودت را به عرب می‌چسبانی) و معاویه این مطلب حضرت را نتوانست انکار نماید.)

بیان الزام النواصب در مورد نسب امیه:

«وشأن أمیةبن عبد الشمس شأن الّعوام، فإنه لم یکن من صلب عبد الشمس بن عبد مناف، وإنما هو عبد من الروم فاستخلفه عبد الشمس فنسب إلیه کما نسب العوام إلى خویلد، فبنو أمیة جمیعهم لیسوا من صلب قریش، وإنما هم ملحقون بهم، وتصدیق ذلک جواب أمیر المؤمنین7 لمعاویة لما کتب إلیه: إنما نحن وأنتم بنو عبد مناف – فکتب فی جوابه7 – «لیس المهاجر کالطلیق، ولیس الصریح کاللصیق «. وهذا شهادة من أمیر المؤمنین علی7 على بنی أمیة أنهم لصایق، ولیسوا یحی النسب إلى عبد مناف، ولم یستطع معاویة إنکار ذلک. فهذا بعض ما أورده أصحابهم فی أنسابهم، والذی أورده الشیعة أکثر من ذلک، ولکن لم نورد منه شیئا، لأن الحجة بما أورده أصحابهم أقطع، وللعاقل المنصف أردع. ومن العجیب أنهم یشهدون على أئمتهم أنهم أولاد الزنا، وأولاد مخانیث، ثم یقدمونهم على من لیس فیهم عیب ولا فی أنسابهم ریب»[3]

(قضیه امیه بن عبد شمس مثل قضیه عوام پدر زبیر است، امیه فرزند عبدشمس فرزند عبد مناف نمی باشد، بلکه امیه برده ی رومی است و به عبدشمس نسبت داه شده همان طور که عوام به خویلد نسبت داد شده است، پس همه بنو امیه از قریش نیستند (عرب نیستند) و آن‌ها را به قریش چسبانیده‌اند کرده اند و این مطلب را بیان امیرالمومنین در جواب نامه معاویه تصدیق می‌کند که وقتی معاویه گفت«إنما نحن وأنتم بنو عبد مناف» ما و شما هردو از فرزندان عبد مناف هستیم، حضرت فرمودند که شما خودتان را به عبد مناف چسبانده اید، و این شهادتی از مولا امیرالمومنین7 است که بنی امیه از قریش نیستند و به عبد مناف منتهی نمی شوند و معاویه هم نتوانست این مطلب را منکر شود.)

بیان کتاب استغاثه در مورد نسب امیه:

«ولقد رویناه من طریق علماء أهل البیت علیهم السلام فی أسرار علومهم التی خرجت عنهم إلى علماء شیعتهم أن قوما ینتسبون إلى قریش ولیسوا هم من قریش فی حقیقة النسب، وهذا مما لا یجوز أن یعرفه إلا فی معرفة معدن النبوة وورثة علم الرسالة، وذلک مثل بنی أمیة ذکروا أنهم من قریش ولیسوا من قریش وإن أصلهم من الروم، وفیهم تأویل هذه الآیة (بسم الله الرحمن الرحیم ألم غلبت الروم فی أدنى الأرض وهم من بعد غلبهم سیغلبون) معناه أنهم غلبوا على الملک وسیغلبهم على ذلک بنو العباس وذلک أن العرب فی الجاهلیة إذا کان لأحد عبد فأراد أن ینسبه ویلحقه بنسبه فعل ذلک وجاز عندهم… وکان عبد شمس بن عبد مناف أخا هاشم بن عبد مناف قد تبنى عبدا له رومیا یقال له أمیة فنسبه عبد شمس إلى نفسه فنسب أمیة بن عبد شمس فدرج نسبه کذلک إلى هذه الغایة. فأصل بنی أمیة من الروم ونسبهم فی قریش…»[4]

(عده‌ای را به قریش نسبت می‌دهند ولی قریشی نیستند و شناخت ریشه این افراد فقط از طریق وارثان علم رسالت می‌باشد، و مثل عده‌ای که خودشان را به قریش نسبت می‌دهند، ولی از قریش نیستند، بنی امیه هستند که اصل آن‌ها از روم است [در صورت پذیرش این مطلب کار بر اهل سنت بسیار سخت می‌شود، چون اهل سنت یکی از مصادیق روایت«الائمه اثناعشر» رامعاویه می‌دانند، نُه قول و تفسیر نسبت به این روایت است که در هشت قول از این اقوال معاویه و یزید هم جزء خلفا است، جمله‌ای را از پیامبر نقل نموده اند که: «سمعت النبیّ صلّى اللَّه علیه و آله یقول: الأئمّة بعدى إثنا عشر ثمّ أخفى صوته فسمعته یقول: کلّهم من قریش»[5]

راوی می‌گوید که من جمله‌ای از روایت را نشنیدم [آن جمله این بوده که خلفا، از بنی هاشم هستند) ولی شنیدم که می‌فرماید: همه اشان از قریش هستند.

[وقتی بنی امیه از قریش نباشند چگونه این‌ها به عنوان خلفای قریش معرفی می‌شوند، این‌ها باید ثابت کنند که بنی امیه عرب هستند، ما این حرف را گفتیم ولی آن‌ها ازجواب با طنز ولطیفه و توهین فرار کردند،

اگر طبری در نظر اهل سنت اعتبار دارد چون قرن 4 است، ابوالقاسم کوفی هم قرن 4 است و باید اعتبار داشته باشد، در نتیجه بنی امیه نفوذی هستند ومعنای آیه اول روم این است که بنی امیه به زور حکومت را به دست گرفتند وسپس بنی عباس بر این‌ها غالب شدند]


[1]. و من کتاب له ع إلی معاویة جوابا عن کتاب منه إلیه

«وَ أَمَّا طَلَبُکَ إِلَیَّ الشَّامَ فَإِنِّی لَمْ أَکُنْ لِأُعْطِیَکَ الْیَوْمَ مَا مَنَعْتُکَ أَمْسِ وَ أَمَّا قَوْلُکَ إِنَّ الْحَرْبَ قَدْ أَکَلَتِ الْعَرَبَ إِلَّا حُشَاشَاتِ أَنْفُسٍ بَقِیَتْ أَلَا وَ مَنْ أَکَلَهُ الْحَقُّ فَإِلَی الْجَنَّةِ وَ مَنْ أَکَلَهُ الْبَاطِلُ فَإِلَی النَّارِ وَ أَمَّااسْتِوَاؤُنَا فِی الْحَرْبِ وَ الرِّجَالِ فَلَسْتَ بِأَمْضَی عَلَی الشَّکِّ مِنِّی عَلَی الْیَقِینِ وَ لَیْسَ أَهْلُ الشَّامِ بِأَحْرَصَ عَلَی الدُّنْیَا مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ عَلَی الْآخِرَةِ وَ أَمَّا قَوْلُکَ إِنَّا بَنُو عَبْدِ مَنَافٍ فَکَذَلِکَ نَحْنُ وَ لَکِنْ لَیْسَ أُمَیَّةُ کَهَاشِمٍ وَ لَا حَرْبٌ کَعَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ لَا أَبُو سُفْیَانَ کَأَبِی طَالِبٍ وَ لَا الْمُهَاجِرُ کَالطَّلِیقِ وَ لَا الصَّرِیحُ کَاللَّصِیقِ وَ لَا الْمُحِقُّ کَالْمُبْطِلِ وَ لَا الْمُؤْمِنُ کَالْمُدْغِلِ وَ لَبِئْسَ الْخَلْفُ خَلْفٌ یَتْبَعُ سَلَفاً هَوَی فِی نَارِ جَهَنَّمَ وَ فِی أَیْدِینَا بَعْدُ فَضْلُ النُّبُوَّةِ الَّتِی أَذْلَلْنَا بِهَا الْعَزِیزَ وَ نَعَشْنَا بِهَا الذَّلِیلَ وَ لَمَّا أَدْخَلَ اللَّهُ الْعَرَبَ فِی دِینِهِ أَفْوَاجاً وَ أَسْلَمَتْ لَهُ هَذِهِ الْأُمَّةُ طَوْعاً وَ کَرْهاً کُنْتُمْ مِمَّنْ دَخَلَ فِی الدِّینِ إِمَّا رَغْبَةً وَ إِمَّا رَهْبَةً عَلَی حِینَ فَازَ أَهْلُ السَّبْقِ بِسَبْقِهِمْ وَ ذَهَبَ الْمُهَاجِرُونَ الْأَوَّلُونَ بِفَضْلِهِمْ فَلَا تَجْعَلَنَّ لِلشَّیْطَانِ فِیکَ نَصِیباً وَ لَا عَلَی نَفْسِکَ سَبِیلًا وَ السَّلَام»‏

نامه‏ای در جواب نامه معاویه در صحرای صفین ماه صفر سال 37 هجری

معاویه! اینکه خواستی شام را به تو واگذارم، همانا من چیزی را که دیروز از تو باز داشتم، امروز به تو نخواهم بخشید، و امّا در مورد سخن تو که «جنگ، عرب را جز اندکی، به کام خویش فرو برده است» آگاه باش، آن کس که بر حق بود، جایگاهش بهشت، و آن که بر راه باطل بود در آتش است. امّا اینکه ادّعای تساوی در جنگ و نفرات جهادگر را کرده‏ای، بدان، که رشد تو در شک به درجه کمال من در یقین نرسیده است، و اهل شام بر دنیا حریص‏تر از اهل عراق به آخرت نیستند.‏واینکه ادّعا کردی ما همه فرزندان «عبد مناف» هستیم، آری چنین است، امّا جدّ شما «امیّه» چونان جدّ ما «هاشم»، و «حرب» همانند «عبد المطلّب»، و «ابو سفیان» مانند «ابو طالب» نخواهند بود، هرگز ارزش مهاجران چون اسیران آزاد شده نیست، و حلال زاده همانند حرام زاده نمی‏باشد، و آن که بر حق است با آن که بر باطل است را نمی‏توان مقایسه کرد، و مؤمن چون مفسد نخواهد بود، و چه زشتند آنان که پدران گذشته خود را در ورود به آتش پیروی کنند..

از همه که بگذریم، فضیلت نبوّت در اختیار ماست که با آن عزیزان را ذلیل، و خوار شدگان را بزرگ کردیم، و آنگاه که خداوند امّت عرب را فوج فوج به دین اسلام در آورد، و این امّت برابر دین اسلام یا از روی اختیار یا اجبار تسلیم شد، شما خاندان ابو سفیان، یا برای دنیا و یا از روی ترس در دین اسلام وارد شدید، و این هنگامی بود که نخستین اسلام آورندگان بر همه پیشی گرفتند، و مهاجران نخستین ارزش خود را باز یافتند، پس ای معاویه شیطان را از خویش بهره‏مند، و او را بر جان خویش راه مده. با درود.)

[2]. بحار الأنوار، العلامة المجلسی، ج 33، ص 107 – 108

[3]. إلزام النواصب، مفلح بن راشد، ص 179 – 181 (إلزام النواصب بإمامة علی بن أبی طالب علیه السلام الظاهر أنه تألیف الشیخ مفلح بن الحسین ( الحسن) بن راشد ( رشید) ابن صلاح البحرانی ( من أعلام القرن التاسع الهجری…)

[4]. الاستغاثة، أبو القاسم الکوفی (قرن 4)، ج 1، ص 74 – 82 (ایشان از نوادگان امام جواد7 است، بنده فعلا کاری به عقیده ایشان ندارم، بعضی ایشان را متهم به غلو می کنند، مرحوم نوری در مستدرک، کتاب ایشان را ارزیابی می کند و می پذیرد: ما فعلا وارد آن بحث نمی شویم)

[5] . کفایة الأثر، ص77؛ اثبات الهداة، ج1، ص 582.