شیخ ابوجعفر محمد بن علی بن حسین بن بابویه صدوق در کتاب توحید و عیون اخبار الرضا، و شیخ ابو منصور احمد بن علی بن ابیطالب طبرسی در کتاب احتجاج، و شیخ الاسلام محمد باقر بن محمد تقی مجلسی در کتاب احتجاج بحارالانوار با چهار واسطه روایت کنند، از حسن بن محمد نوفلی هاشمی که گوید: هنگامی که حضرت رضا علیهالسلام نزد مأمون عباسی رسید وی فضل بن سهل را دستور داد که اصحاب مقالات، و ارباب ملل مختلفه را احضار نماید، فضل (ذو الریاستین) پیشوایان فرق مختلف مانند جاثلیق نصرانی، راس الجالوت یهودی، روسای صائبان (ستاره پرستان) هربذ مجوسی بزرگ پیروان زردشت، نسطاس رومی، متکلمان اسلامی را فراهم آورد و اجتماع ایشان را به مأمون آگهی داد. مأمون ایشان را اجازه ورود داد، و آنان را در کنار خویش نشاند، و مقدم آنها را گرامی شمرد گفت: شما را برای کار بزرگ خوبی گرد آوردهام، میخواهم با پسر عموی من که از مدینه آمده است مناظره کنید، فردا صبح نزد من آئید، و هیچ یک از شما تخلف ننماید، گفتند: اطاعت و فرمانبرداری میشود، فردا صبح  اول وقت حاضر میگردیم، انشاءالله. حسن بن محمد نوفلی گوید: خدمت حضرت رضا بودم که یاسر مهماندار حضرت وارد شده گفت: آقا، مأمون سلام رسانیده میگوید برادرت قربانت شود، اصحاب مقالات و اهل ادیان، و متکلمان از هر فرقهای حاضر شدهاند، چه رأی میدهید برای فردا صبح اگر مایل باشید گفتگو کنید و چنان چه نخواهید تکلم کنید به خود زحمت ندهید، و اگر خواسته باشید خدمت شما بیائیم بر ما آسان است. حضرت فرمود: مأمون را سلام برسان و بگو آنچه را  خواسته اید، دانستم، من فرداصبح انشاء الله تعالی نزد شما میآیم. نوفلی گوید، چون یاسر مهماندار رفت حضرت به من توجه نموده فرمود نوفلی، تو عراقی هستی و قلب عراقی صاف است، در فراهم آوردن پسر عموی تو اهل شرک و اصحاب مقالات را بر من چه به نظرت میرسد؟ نوفلی گوید: گفتم قربانت گردم خلیفه میخواهد شما را آزمایش کند و مقدار علمی شما را بشناسد، ولی بر پایه و اساسی سست و نا استوار عمارت ساخته، و همانا به خدا قسم بد بنائی گذارده است. حضرت فرمود: مگر در این باره چه بنائی نهاده است؟ نوفلی گفت: متکلمان و اهل بدعت برخلاف علما و دانشمندان میباشند چون عالم و دانشمند انکار نکند مگر باطل و نادرست را، ولی اصحاب مقالات و متکلمان و اهل شرک مطالب حقه و گفتار درست را نیز انکار مینمایند و به مغالطه و سفسطه سخن میرانند، زیرا هنگام مناظره با ایشان چنان چه گوئی، خدا یکی است میگوید دلیل بر یکتائی او چیست؟ و چنان چه گوئی محمد رسول خداست، گویند: نبوت وی را اثبات نما، پس از آن به بهتان زدن و مغالطه کردن، و باطل نمودن ادله طرف آغاز میکنند، تا انسان از گفتار خویش صرفنظر کند، فدایت شوم از مناظره با ایشان دوری نما. نوفلی میگوید: حضرت تبسم نموده فرمود: آیا میترسیکه ایشان دلیل من را رد نموده و برهانم را باطل کنند؟ گفتم نه به خدا قسم بر شما ترسان نیستم، و امیدوارم خدای تعالی شما را یاری نموده و بر ایشان پیروز گرداند. حضرت فرمود: آیا میخواهی بدانی چه وقت مأمون پشیمان میگردد؟ هنگامی که مأمون بشنود مناظره کردن و احتجاج من را با اهل تورات به تورات شان، و با اهل انجیل به انجیل شان و با اهل زبور به زبور آنها و با صابئیان به عبرانیت آنها و با هرابذه به فارسی و با اهل روم به اصطلاح خودشان و با اصحاب مقالات به لغات ایشان. و هرگاه ببیند که هر گروهی گفتار خود را ترک نموده و به بطلان دلیل خویش اعتراف کرده، و به گفتار من گرویده اند آنگاه شایستگی مرا خواهد دانست، و از کرده خود نادم و پشیمان خواهد گردید، و هیچ کس قدرت و توانائی ندارد مگر به یاری و نیروی خداوند بزرگ توانا. صبحگاهان فضل بن سهل خدمت حضرت شرفیاب گردید گفت فدایت شوم پسر عموی شما انتظار حضرتعالی را دارد، مردم گرد آمدهاند چه رأی میدهید برای آمدن؟ حضرت فرمود: تو پیش از من برو، انشاء الله من هم نزد شما میآیم، پس وضو ساخت و شربت سویق میل فرمود، و از آن به ما هم لطف فرمود، پس از خانه بیرون شد، و ما نیز همراه حضرت بودیم تا به دربار مأمون وارد شدیم، مجلسی دیدیم آراسته و از حضار آکنده و پیراسته، محمد بن جعفر و گروهی از اولاد ابوطالب (علویان) و بنیهاشم و سران لشگر حاضر بودند، چون حضرت وارد گردید مأمون و محمد بن جعفر بن علی بن ابیطالب و همه بنیهاشم برخاستند، و ایستاده بودند تا حضرت و مأمون نشستند، و حضرت اذن نشستن داد آنگاه حاضرین نشستند، ساعتی مامون با حضرت به سخن گفتن پرداخت پس از آن روی به جاثلیق نموده گفت جاثلیق این شخص پسر عموی من علی بن موسی بن جعفر (ع) و از فرزندان فاطمه (ع) دختر پیغمبر ما و پسر عموی علی بن ابیطالب است میخواهم با وی گفتگو و مناظره نمائی، و سخنان وی را انصاف دهی. جاثلیق گفت: با امیرالمؤمنین چگونه مناظره و محاضره کنم با مردی که مناظره او با من از کتابی است که من آن را نمیپذیرم و از پیغمبری است که من هنوز به وی نگرویدهام. حضرت فرمود: ای نصرانی اگر من مناظره کنم با تو و از انجیل دلیل بیاورم آیا به آن اقرار و اعتراف مینمائی و انصاف خواهی داد؟ جاثلیق گفت: مگر من قادرم که سخنان انجیل را نپذیرم؟ بلی به خدا قسم به سخنان انجیل اقرار و اعتراف مینمایم، اگر چه بر ضرر من تمام شود. حضرت فرمود، هر چه خواهی بپرس و پاسخ آن را نیکو دریاب. جاثلیق گفت: چه میگوئی درباره نبوت عیسی و کتاب وی آیا هیچ یک را انکار مینمائی؟ حضرت فرمود: من اقرار دارم به نبوت عیسی و کتاب وی و آنچه بدان امتش را بشارت و مژده داده، و یارانش به آن اعتراف نمودهاند، و روی گردانم از هر عیسائی که به نبوت محمد بن عبدالله و به کتاب وی اقرار نکرده، و پیروانش را به آمدن او بشارت نداده باشد. جاثلیق گفت: مگر احکام به گواهی دو شاهد عادل ثابت و استوار نمیشود؟ حضرت فرمود: بلی به گواهی دو شاهد عادل احکام ثابت میشود. جاثلیق گفت دو شاهد معرفی کنید بر نبوت محمد بن عبدالله که از اهل ملت شما نباشد و نصارا اند و نفر را به عدالت و صداقت بپذیرد، و شما نیز راجع به حضرت عیسی مانند این را از ما و از غیر ملت ما خواستار شوید، تا برای شما معرفی نمایم. حضرت فرمود: اکنون از در انصاف درآمدی ای نصرانی، چگونه نمیپذیری از من گواهی شاهد عادلی را که نزد عیسی مقامی داشت و در دوران زندگانی عیسی نزد وی به سر میبرد؟ جاثلیق گفت: آن عادل کیست و چه نام داشت؟ حضرت فرمود: چه میگوئی در شأن یوحنای دیلمی، و درستی سخنان وی؟ جاثلیق گفت به به بسیار خوب مبارک است نام محبوبترین افراد مردم را در نزد عیسی بیان نمودی. حضرت فرمود تو را به خدا قسم میدهم آیا در انجیل نیامده است که یوحنا گفت حضرت مسیح من را، به دین محمد عربی خبر و بشارت داده که آن دین پس از مسیح خواهد آمد و من پیروان و حواریان حضرتش را به این خبر مژده دادهام، و ایشان به وی ایمان آوردهاند؟ جاثلیق گفت، چرا این خبر و بشارت را در انجیل یوحنا از حضرت مسیح نقل نموده و مژده داده به نبوت مردی و خاندان وی، و سخنانی نیز راجع به وی و جانشین او دارد ولی نام آن گروه را مشخص نکرده و زمان ایشان را بیان ننموده،تا ما آنها را بشناسیم. حضرت فرمود، اگر کسی را معرفی کنیم که انجیل را بداند و از آن نام محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله و سلم و خاندان حضرتش را بر تو بخواند اعتقاد و ایمان میآوری؟ جاثلیق گفت آری به وی میگروم و به گفتارش اذعان مینمایم. حضرت رضا علیهالسلام به نسطاس رومی که در مجلس حاضر بود توجه نموده و فرمود، آیا سفر سوم انجیل را خواندهای و حفظ داری؟ نسطاس گفت: من سفر سوم انجیل را حفظ نکردهام. حضرت به سوی راس الجالوت توجه نموده فرمود: آیا تو هم انجیل را نخواندهای؟ راس الجالوت گفت چرا به جان خودم قسم که انجیل را خواندهام. حضرت فرمود: پس سفر سوم انجیل را بگیر تا بر تو بخوانم، و اگر در آن نام پیغمبر ما محمد بن عبدالله و خاندان حضرتش و امت وی بود، پس گواهی نما، وگر نه گواهی مکن، آنگاه حضرت همان قسمت انجیل را خواند، تا این که به نام پیغمبر رسید و در آنجا مکث و درنگ نمود، سپس به جاثلیق توجه کرده فرمود: تو را به حق عیسی و مادرش مریم قسم میدهم، آیا من عالم به انجیل هستم و آن را میدانم؟ جاثلیق گفت: آری. حضرت قسمت دیگری از انجیل را که نام محمد (ص) و اهل بیت و امت آن حضرت را دربر داشت تلاوت نموده پس از آن فرمود چه میگوئی ای نصرانی درباره اینها که گفتهی عیسی بن مریم است؟ چه اگر گفتهی انجیل را انکار کنی پس نبوت موسی و عیسی (ع) را انکار نمودهای و هر گاه اینها را انکار نمائی کافر شدهای و کشتن تو لازم خواهد بود؟ زیرا به خدای تعالی و پیغمبران او و کتاب دینی خود کافر گشتهای و انکار نمودهای. جاثلیق گفت هیچ گاه انکار نمیکنم آنچه در نظرم آشکار باشد که در انجیل و سایر کتب آسمانی ذکر شده بلکه به آنها اقرار و اعتراف مینمایم. پرسش: آیا نبوت عیسی و کتاب وی را اقرار یا انکار مینمائی؟ پاسخ: هرگاه عیسی در کتاب خود یارانش را به نبوت پیغمبر اکرم بشارت داده باشد، نبوت و کتاب و بشارت وی را اقرارو اعتراف مینمائیم، ولی آن حضرت یارانش را به نبوت پیغمبر اکرم بشارت داده و ایشان به وی اعتراف نمودهاند، پس ما به نبوت و کتاب عیسی اقرار و اعتراف مینمائیم. این مناظره از قیاس استثنائی اتصالی، میزان تلازم یا طلب نمودن حکم از مقابل آن تشکیل یافته است. پرسش: آیا در هر حکمی به گواهی دو عادل نزاع کوتاه نمیشود؟ پاسخ: چرا، آیا یوحنای دیلمی در انجیل نمیگوید، همانا مسیح ما را به دین محمد عربی بشارت داد و من آن بشارت را به یاران و پیروان حضرتش رسانیدم، و هر خبر و بشارتی را که یوحنای دیلمی از طرف عیسی آورده باشد نزد نصارا پذیرفته است، پس بشارت به دین محمد عربی نزد نصارا پذیرفته میباشد. (از قیاس اقترانی حملی شکل اول - میزان تعادل اکبر، طلب نمودن حکم به استقراء فراهم گردیده است).